زمانی که هواپیما در سمت راست قرار میگرفت ما تمایل به چپ در ارتفاع متحرک پرواز میکردیم و وقتی از عقب میآمد ما به چپ و راست متمایل میشدیم. از هر طرف که میآمد ما مسیر خود را منحرف میکردیم و از موشکهایی که هواپیما مرتب به سوی ما شلیک میشد فرار میکردیم. من نگران ۴۰ مجروح داخل بالگرد بودم .
به گزارش پایگاه خبری اروند رسانه به نقل از ایسنا، سرتیپ دوم خلبان محمد حبیب زادگان با اشاره به انجام انتقال مجروحان جنگی روایت میکند: اوایل جنگ بود بیش از ۴۰ نفر مجروح داخل بالگرد شنوک ما بود. تازه به محدوده اهواز رسیده بودیم و میخواستیم در فرودگاه اهواز نشسته و مجروحان را طبق معمول به آمبولانسها منتقل کنیم تا آنها نیز مجروحان را به بیمارستان برسانند که ناگهان سروان عبدی کمک خلبان من نقطهای را با دست نشان داد و گفت نگاه کن هواپیمای عراقی.
دیدم هواپیمای سبز مایل به آبی در حال دور زدن است. اول خواست دور بزند و ما را از عقب مورد هدف قرار بدهد بلافاصله به کمکم گفتم دستورات با من: تو مواظب هواپیما باش و بلافاصله سرعت بالگرد را که ۱۰۰ نات و در ارتفاع پایینی بود بیشتر کردم و به کروچیفها(خدمه پرواز) ستوان سید عبدالله استوار دلسوزی گفتم که آنها هم از اطراف مواظب مسیر هواپیما باشند و بدون معطلی جنگ و گریز سختی را با هواپیما آغاز کردیم.
زمانی که هواپیما در سمت راست ما قرار میگرفت ما تمایل به چپ و در ارتفاع متحرک پرواز میکردیم و وقتی از عقب میآمد ما به چپ و راست متمایل میشدیم. از هر طرف که میآمد ما مسیر خود را منحرف میکردیم و از موشکهایی که هواپیما مرتب به سوی ما شلیک میشد فرار میکردیم. من نگران ۴۰ مجروح داخل بالگرد بودم و وظیفه داشتم آنها را به نقطه امنی برسانم ولی هواپیمای عراقی و خلبان آن توجهی به این مسئله نداشت و میخواست ما را هدف قرار بدهد.
دقایقی بعد صدای تاپکاور (هواپیمای پشتیبان) در رادیوی ما پیچید و ما هماهنگ با او مسیر خود را عوض کردیم. او به تعقیب هواپیمای عراقی پرداخت و خلبان عراقی فرار را برقرار ترجیح داد. وقتی در فرودگاه نشستیم ناگهان متوجه شدم تعدادی از مردم اهواز با گوسفندانی که برای قربانی کردن به خاطر ما آورده بودند. در فرودگاه جمع شدند و وقتی علت را پرسیدم یکی از آنان گفت: «ما بیش از ۱۰ دقیقه است که به تماشای جدال هواپیمای عراقی با شما ایستادهایم و همه نذر کردهایم اگر شما سالم به زمین برسید برای شما گوسفند قربانی کنیم.
وقتی این حرف را شنیدم در حالی که اشک شوق در چشمانم جمع شده بود. با خود گفتم که من آن قدر مشغول جنگ و گریز با این هواپیمای متجاوز بودم که اصلاً به این فکر نیفتادم که ممکن است مردم اهواز هم به تماشای ما ایستاده باشند. در این حال آمبولانسها یکی یکی مجروحان را سوار و از فرودگاه به بیمارستان میرساندند نگاهی به مجروحان انداختم و در دل خدا را شکر کردم که به ما کمک کرد تا بتوانیم این مجروحان بی دفاع را با آن بالگرد بی سلاح سالم به مقصد برسانیم.
منبع کتاب خلبانان، سرهنگ علیرضا پوربزرگ وافی، انتشارات سوره سبز.